جدول جو
جدول جو

معنی هم دست - جستجوی لغت در جدول جو

هم دست
(هََ دَ)
همدست. شریک و رفیق. (برهان) :
نه ز همدستان ماننده به همدستی
نه ز همکاران ماننده بدو یک تن.
فرخی.
دل سرد کن ز دهر که همدست فتنه گشت
اندیشه کن ز پیل که هم جفت خواب شد.
خاقانی.
پای نهادی چو در این داوری
کوش که همدست به دست آوری.
نظامی.
چه دانی که همدست گردند و یار
یکی دزد گردد یکی پرده دار.
سعدی.
، متفق. (برهان) :
مبارزانی همدست و لشکری هم پشت
درنگ پیشه به فرّ و شتابکار به کر.
فرخی.
گه اندر جنگ با شمشیر همدست
گه اندر بیشه ها با شیر در کار.
فرخی.
گاهی سموم قهرتو همدست با خزان
گاهی نسیم لطف تو همراز با صبا.
سعدی.
، همنشین، همسر. (برهان) :
اگرچه مریم او را هست همدست
همی خواهد که باشد با تو پیوست.
نظامی.
، هم آغوش. همخواب:
در آن ساعت که از می مست گشتی
به بوسه با ملک همدست گشتی.
نظامی.
حریفان از نشستن مست گشتند
به بوسه با ملک همدست گشتند.
نظامی.
سلطان و ایازهر دو همدست
سرهنگ خراب و پاسبان مست.
نظامی.
، هم زور. (برهان) :
همه همدستی اوفتادۀاو
همه در بسته ای گشادۀ او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
هم دست
دو یا چند تن که در اجرای عملی شرکت کنند شریک متفق بیشتر در مورد کارهای بدبکاررود، همنشین مصاحب، دو یا چند تن که در زور و قوت و شان و شوکت برابر باشند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همدست
تصویر همدست
دو تن که کاری را به کمک هم انجام بدهند، شریک، رفیق، همکار
فرهنگ فارسی عمید
(هََ دَ)
اتفاق. موافقت. دست به دست هم دادن:
در سر آمد نشاط و سرمستی
عشق با باده کرده همدستی.
نظامی.
، درافتادن. پنجه درافگندن:
ستیزه با بزرگان به توان برد
که از همدستی خردان شوی خرد.
نظامی.
نایب شه ز روی سرمستی
کرد با او به جور همدستی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
هم داستان. (برهان). قرین. هم آواز. هم آهنگ. (یادداشت مؤلف) :
کی دهد دست این غرض یارب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما، زلف پریشان شما.
حافظ.
رجوع به هم داستان شود
لغت نامه دهخدا
زیر دست فرو دست مطیع محکوم، سنخ هم سنخ، از طرف از جانب از قبیل، از عهدهء: این کار از دست... بر نمیاید) توضیح زم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همدست
تصویر همدست
شریک و رفیق
فرهنگ لغت هوشیار
شرت دراجرای عملی اتفاق اتحاد (غالبا در مورد کارهای بد بکار رود)، همنشینی مصاحبت، برابری دو یا چند تن در زور و قوت و شان و شوکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همدست
تصویر همدست
((~. دَ))
شریک، همکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم بستک
تصویر هم بستک
آلیاژ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم دیسی
تصویر هم دیسی
آکوموداسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از به دست
تصویر به دست
توسط
فرهنگ واژه فارسی سره
شریک، متفق، معاون، معین، همراه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از همدست
تصویر همدست
شريكٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از همدست
تصویر همدست
Coconspirator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از همدست
تصویر همدست
co-conspirateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از همدست
تصویر همدست
同谋者
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از همدست
تصویر همدست
ہم دست
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از همدست
تصویر همدست
ผู้สมรู้ร่วมคิด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از همدست
تصویر همدست
rekan komplotan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از همدست
تصویر همدست
שותף לקשר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از همدست
تصویر همدست
共謀者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از همدست
تصویر همدست
suç ortağı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از همدست
تصویر همدست
mpenzi wa njama
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از همدست
تصویر همدست
공모자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از همدست
تصویر همدست
সঙ্গী ষড়যন্ত্রকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از همدست
تصویر همدست
साझेदार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از همدست
تصویر همدست
Mitverschwörer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از همدست
تصویر همدست
medeplichtige
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از همدست
تصویر همدست
співучасник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از همدست
تصویر همدست
соучастник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از همدست
تصویر همدست
współspiskowiec
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از همدست
تصویر همدست
co conspirador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از همدست
تصویر همدست
co-conspirador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از همدست
تصویر همدست
co-cospiratore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی